افسرده بیان. پوچ و بیمزه. (آنندراج). آنکه دم او سرد و بیحال باشد: نیست بر نالۀ افسرده دمان گوش مرا بلبلی کو که صفیرش برد از هوش مرا. رضی (از فرهنگ ضیاء)
افسرده بیان. پوچ و بیمزه. (آنندراج). آنکه دم او سرد و بیحال باشد: نیست بر نالۀ افسرده دمان گوش مرا بلبلی کو که صفیرش برد از هوش مرا. رضی (از فرهنگ ضیاء)
کنایت ازمردم دل افسرده و دل مرده باشد. (برهان) : نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر با دل آتش فشان چهره دژم داشتن. خاقانی. فسرده دلان را درآیدبه کار غم آلودگان را شود غمگسار. نظامی. ، کنایت از مردم سخت دل و بی مهر هم هست. (برهان)
کنایت ازمردم دل افسرده و دل مرده باشد. (برهان) : نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر با دل آتش فشان چهره دژم داشتن. خاقانی. فسرده دلان را درآیدبه کار غم آلودگان را شود غمگسار. نظامی. ، کنایت از مردم سخت دل و بی مهر هم هست. (برهان)